هوش مصنوعی:
این متن داستان مردی زاهد به نام ساری را روایت میکند که در دشت و کوهستان به دنبال دانه میگردد. او با تلهای مواجه میشود که از او سوالاتی درباره ظاهر و اعمالش میپرسد. ساری پاسخ میدهد که اینها نتیجه عبادت و ریاضت اوست. در نهایت، وقتی تله از او میخواهد که دانههایش را ببخشد و ساری امتناع میکند، گرفتار میشود و افسوس میخورد که این همه فریب و افسانه بوده است. متن با پندی به مردم درباره فریبکاری برخی زاهدان به پایان میرسد.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عرفانی و انتقادی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
شمارهٔ ۱۳۴
ساری پی دانه سیر می کرد
در دامن کوهسار و هامون
ناگه تله ای بدید در دشت
با قامت گوژ و پشت وارون
گفتش الف قدت چرا شد
چون پیکر دال و قامت نون
گفتا شب و روز سجده دارم
بر درگه کردگار بیچون
گفتش ز چه روی استخوانت
از پوست همی شده است بیرون
گفتا ز ریاضت است کاینسان
کاهیده تنم بسان مجنون
گفتا ز چه این طناب پشمین
شد بسته به پیکر همیون
گفتا که شعار فقر باشد
پشمین چو طراز شاهی اکسون
گفتا که بدستت اندر این چوب
از چیست چو گرزه فریدون
گفت ای پسر این عصای پیری است
کش دهر خمیده قد موزون
گفتا به کف تو دانه از چیست
چون خوشه به کشتزار گردون
گفتا ز برای مستحقی است
تا صدقه دهم بر او همیدون
گفتا به منش ببخش اینک
گفتا ز منش بگیر اکنون
چو خواست ربایدش ز هر سو
زد جیش بلا بر او شبیخون
گردید اسیر و شد گرفتار
افتاد بدام و گشت مسجون
قی قی زد و گفت آه و افسوس
کاین جمله فسانه بود و افسون
این است سزای آنکه گردید
بر زاهد خرقه پوش مفتون
اینست جزای آنکه دل بست
بر زهد مرائیان ملعون
ای اهل زمانه پند گیرید
از حال فکار این جگر خون
شمر است و یزید اینکه بینید؟
در کسوت بایزید و ذوالنون
امروز بود طراز محراب
دوشینه به باده بود مرهون
از رخت وجود او پلیدی
کی پاک کند شخار و صابون
در دامن کوهسار و هامون
ناگه تله ای بدید در دشت
با قامت گوژ و پشت وارون
گفتش الف قدت چرا شد
چون پیکر دال و قامت نون
گفتا شب و روز سجده دارم
بر درگه کردگار بیچون
گفتش ز چه روی استخوانت
از پوست همی شده است بیرون
گفتا ز ریاضت است کاینسان
کاهیده تنم بسان مجنون
گفتا ز چه این طناب پشمین
شد بسته به پیکر همیون
گفتا که شعار فقر باشد
پشمین چو طراز شاهی اکسون
گفتا که بدستت اندر این چوب
از چیست چو گرزه فریدون
گفت ای پسر این عصای پیری است
کش دهر خمیده قد موزون
گفتا به کف تو دانه از چیست
چون خوشه به کشتزار گردون
گفتا ز برای مستحقی است
تا صدقه دهم بر او همیدون
گفتا به منش ببخش اینک
گفتا ز منش بگیر اکنون
چو خواست ربایدش ز هر سو
زد جیش بلا بر او شبیخون
گردید اسیر و شد گرفتار
افتاد بدام و گشت مسجون
قی قی زد و گفت آه و افسوس
کاین جمله فسانه بود و افسون
این است سزای آنکه گردید
بر زاهد خرقه پوش مفتون
اینست جزای آنکه دل بست
بر زهد مرائیان ملعون
ای اهل زمانه پند گیرید
از حال فکار این جگر خون
شمر است و یزید اینکه بینید؟
در کسوت بایزید و ذوالنون
امروز بود طراز محراب
دوشینه به باده بود مرهون
از رخت وجود او پلیدی
کی پاک کند شخار و صابون
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵ - در تهنیت ولادت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.