هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و مدحی است که در آن شاعر به ستایش خداوند و درخواست کمک و جبران شکستگیهای خود میپردازد. او از ضعف و ناتوانی خود سخن میگوید و از خداوند میخواهد که با فضل و لطف خود او را یاری کند. شاعر همچنین به مدح و ستایش خداوند با بیان زیبا و شاعرانه ادامه میدهد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و زبانی پیچیده است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار خواهد بود. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۱۳۶
خدایگانا از گرد راه موکب تو
خدا گواست که شد چشم بندگان روشن
ورود مقدم میمونت اندر این سامان
بود چو مقدم اردی بهشت در گلشن
تو زنده سازی در ملک داد و دانش را
چنانکه باد بهاری به باغ سرو سمن
ولی چه سود که این بنده با هزار دریغ
رهین بستر در دم درون بیت حزن
شکسته بازویم از سنگ منجنیق قضا
فتاده حیران چون مورلنگ در به لگن
زمانه پنجه و بازوی حقگذار مرا
شکست تا نتواند گرفتن آن دامن
به خیره ز آن که ترا دامنی است پهن و دراز
فراخ بر قد و بالای این سپهر کهن
به فضل خویش کنی هر شکسته را جبران
ز لطف خویش کنی هر رمیده را ایمن
علی الخصوص رهی را که از نخستین روز
در آستانه رفیع تو بوده است وطن
بگیر دستم و جبران کن این شکستگیم
که دست چرخ نیارد به بسته تو شکن
بنان سحر بیان مرا که در مدحت
ز خامه عنبر سارا فشاند و مشک ختن
به جرم آنکه ز دامان خواجه گشت جدا
بهم شکست و شد اکنون و بال در گردن
ولی چه باک که گر دستم اوفتاده ز کار
نمانده است زبانم به مدحتت ز سخن
گرم چو شاخ صنوبر شکسته دست امید
به صد زبانت سرآیم مدیحه چون سوسن
خدا گواست که شد چشم بندگان روشن
ورود مقدم میمونت اندر این سامان
بود چو مقدم اردی بهشت در گلشن
تو زنده سازی در ملک داد و دانش را
چنانکه باد بهاری به باغ سرو سمن
ولی چه سود که این بنده با هزار دریغ
رهین بستر در دم درون بیت حزن
شکسته بازویم از سنگ منجنیق قضا
فتاده حیران چون مورلنگ در به لگن
زمانه پنجه و بازوی حقگذار مرا
شکست تا نتواند گرفتن آن دامن
به خیره ز آن که ترا دامنی است پهن و دراز
فراخ بر قد و بالای این سپهر کهن
به فضل خویش کنی هر شکسته را جبران
ز لطف خویش کنی هر رمیده را ایمن
علی الخصوص رهی را که از نخستین روز
در آستانه رفیع تو بوده است وطن
بگیر دستم و جبران کن این شکستگیم
که دست چرخ نیارد به بسته تو شکن
بنان سحر بیان مرا که در مدحت
ز خامه عنبر سارا فشاند و مشک ختن
به جرم آنکه ز دامان خواجه گشت جدا
بهم شکست و شد اکنون و بال در گردن
ولی چه باک که گر دستم اوفتاده ز کار
نمانده است زبانم به مدحتت ز سخن
گرم چو شاخ صنوبر شکسته دست امید
به صد زبانت سرآیم مدیحه چون سوسن
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵ - در تهنیت ولادت
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.