۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

ای مجیرالسلطنه از سعدالملک
دفتری دارم ز سر تا پا گله

گر بگوئی بنده را کز دامنم
دست برکش چون نیم او را لله

پاسخت این است کاندر شرع ما
شد صغیران رادیت بر عاقله

می شناسم من ترا بر این گروه
سید و قوم و رئیس سلسله

لیک سعدالملک در این دوده هست
تلخ چون دربار گندم کاکله

دزدی و کلاشی اندر مذهبش
این یکی فرض است و آن یک ناقله

چشم دزدان از رخ ایشان برد
روشنی بعد از وزیر داخله

صبر من اندر بر اطماع وی
لقمه ای باشد برون از حوصله

آنچه کرده است او بمن هرگز نکرد
موش در انبار و گرگ اندر گله

تا بدانی شرح این راز نهان
گوش ده آگه شو از این مسئله

از کریمی بنده را ادرار جود
در کف وی شد به عنوان صله

لاجرم هر روز راندم نزد وی
قاصدی با ساز و برگ و راحله

بسکه مخلص را قلم خادم قدم
دست و پای هر دو شد پر ز آبله

کرد با گفتار تلخم طبع رام
ساخت بر دشنام سختم تن یله

بر تن او پوست چون چلپاسه شد
آنکه در ترکی بود کر تنکله

عنقریبستی که سعدالملک ما
افکند در کوه و صحرا غلغله

با سپاهی زفت و قطاع الطریق
با گروهی دزد و طرار و دله

زرگر و کاکاون و بیرانه وند
کوسه احمد لوئی جارو تله

حمله ور گردد با بناء السبیل
تنگ سازد راه را بر قافله

دست خاتونان ببندد همچو شمر
تیر بر طفلان زند چون حرمله

میمکد خون فقیران چون شپش
میگزد تخم غریبان چون مله

از خدا خواهم شبی او را چو موش
دست زیر سنگ و دمب اندر تله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳ - تاریخ کشته شدن جعفرخان رشیدالسلطان و علیخان ارشدالدوله در شهر رمضان المبارک ۱۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.