۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۰ - از عبدالعلی خان نامی پالتو خواسته

ولی نعمتا ای که مهر کفت
رباید ز ماه درخشنده ضو

کمالت چو کوه متین دیر پای
خیالت چو ماه معین تندرو

ثریا بود خوشه آسمان
نموده ز گشت عطایت درو

بخاک درت هست عرضی مرا
گرت التفاتی است یکدم شنو

تو دانی که این بنده را هیچ نیست
جز این دل که دارد بنزدت گرو

دگر راه دوری که دارد به پیش
شب و روز باید نهد پا بدو

ز سرما شود سینه اش چاک چاک
ز سختی شود ناف کاهش جدو

شب از سوزش این دم شهریار
بسوزد تنش همچو پشم از الو

که گردم به لطف تو مستظهرا
شود بر تنم جامه عیش نو

الا تا بود روز بهتر ز شب
الا تا بود ماست کم از پلو

عدوی تو گندم صفت زیر آش
حسود تو در کام حیوان چو جو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۱ - اسامی کعبه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.