۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸ - بمناسبت تاجگذاری ۱۳۳۲

ای تاج خدایگان اعظم
دیهیم قباد و افسر جم

زیب سر کسری و فریدون
پیرایه تارک همایون

کاوس پی تو درکه و دشت
با برق و سحاب هم سفر گشت

سیروس پی تو ساخته رزم
با پادشهان چین و خوارزم

در راه تو گشته تیر رستم
در چشم سپند یار مدغم

وز شوق تو برکشیده شاپور
کتف عربان بزخم ساطور

بهرام بعشق تخت ایران
بر بود ترا ز چنگ شیران

وندر طلبت بدشنه تیز
شیرویه درید ناف پرویز

محمود سبکتکین به تاراج
در هند پی تو رفت ای تاج

وز تیشه غازیان اسلام
بشکست به سومنات اصنام

اندر طلب تو شاه سلجوق
در روم و ختا فراشت منجوق

وز آل زیاد و آل بویه
دشمن بغفان و سوگ و مویه

نادر ز پی تو تاخت در هند
ز آمویه فشاند گرد تا سند

تا بر سر جمشید بودی
چون کعبه در امید بودی

سودند شهان چین و خلخ
پیش تو بخاک آستان رخ

از بحر سیاه تا شط نیل
شد سجده گه تو میل در میل

جیش تو بروم فوج در فوج
چون بحر مدیترانه در موج

از ساحل رودخانه کر
خرگه زده تا بغار بسفر

افراشته موکبت مرادق
بر چرخ برین ز کوه طارق

افریقیه بر تو باج می داد
قسطنطینت خراج می داد

وز نور و فروغت اندر ایوان
شرمنده شد آفتاب و کیوان

ای شمس قلاده ثریا
تقدیم رهت و شاح جوزا

امروز هلال تاج داری است
بل غره شهر شهریاری است

تو ماهی و فرق شاه چرخت
مرغ ظفری و نسر فرخت

چندی ز نظر نهفته بودی
در ستر محاق خفته بودی

در آرزوی تو هر دقیقه
چون سال گذشته فی الحقیقة

ای بس مه و سال و هفته و روز
بودیم ز حسرت تو در سوز

با خفاشان به پرده شب
چون جغد سرود نوحه بر لب

حیرت زده چون کواکب خمس
جویای فتوح مطلع الشمس

اورنگ شهی بخویش می گفت
با مقدم شاه کی شوم جفت

ایوان گفتی بخویش تا کی
دورم ز قدوم وارث کی

چشم تو ز شوق تارک شاه
نغنود و همیشه بود در راه

جزعت ز جزع گهر نشان بود
رویت بسهیل و کهکشان بود

بی ناموسان بی حقیقت
جادومنشان کژ طریقت

ایام محاق ماه ما را
هم عزلت پادشاه ما را

دانسته بوقت خود مساعد
افراشته یال و کتف و ساعد

در تاریکی ز هر کرانه
یک تیر زده بصد نشانه

همسایه ز بام و دشمن از در
گشتند درون خانه اندر

بیگانه و خویش بهر غارت
کردند هجوم در عمارت

چون شاه به تخت زر برآمد
از شام سیه سحر برآمد

خورشید دمید و سایه بگریخت
وز معجزه بند سحر بگسیخت

الحمد که حاسد بداندیش
شد کشته بزخم ناوک خویش

صد شکر که حسرتش به دل ماند
بارش بخر و خرش به گل ماند

آن ابر سیاه منقشع شد
وان دود غلیظ مرتفع شد

می از خم و گل ز شاخ سر زد
خورشید درون کاخ سر زد

شاه آمد و برگرفت پرده
زین تازه عروس هفت کرده

بیمار نوان درون بستر
چون دید طبیب مهرگستر

اندر قدمش فتاد و زارید
خون از مژگان بدیده بارید

از دیده فشاند گریه شوق
برداشت اجل ز گردنش طوق

از صبح امید تافت پرتو
در کاخ سعادت شه نو

ای تاج کیان براه باریک
در شام سیاه و روز تاریک

گر نایب سلطنت نمیبود
زین خاک شدی بر آسمان دود

از خلق نهفته نیست مانا
کاین صاحب کاردان دانا

از راه وفا و حق پرستی
پرداخت بکار شه دو دستی

دستی و بزمام ملک می داشت
با دست دگر علم برافراشت

دست چپ و راست بود شه را
حافظ شده مسند و کله را

عدلش خوانده است قرة العین
عقلش گفته ست ذوالیمینین

یمن است و یسار در کنارش
چون کار یمین کند یارش

ای افسر کیقباد و دارا
نور شرف از تو آشکارا

امروز بفرق این شهنشاه
پرتو فکنی بگنبد و ماه

پیش گهرت ز خاک افلاک
ذات الکرسی فتاده بر خاک

افکنده سنان سماک رامح
شمشیر نهاده سعد ذابح

جبهه بره تو جبهه ساید
اکلیل به پیشبازت آید

غفره بر تو نهاده مغفر
نثره کندت نثار گوهر

تو افسر پادشاه شرقی
خورشید ملوک را بفرقی

تاج سر تاج ملک و دینی
دیهیم خدیو راستینی

آن دره تاج تاجداران
غرق دل و دستش ابر و باران

احمد شه نام جوی دیندار
هفتم شه خاندان قاجار

شاهی که بصیر و قدردان است
عارف بمقام بخردان است

احمد شاه از حساب ابجد
پنجاه و نه است بعد سیصد

وین نام ز روی کنج کاوی
گردید بقدردان مساوی

ای مجلس پایدار ملی
ای طور مقدس تجلی

ای کعبه عدل و روضه فخر
ای سجده گه ملوک اسطخر

در جوی تو آب عدل جاری
وین هفت سفینه ات جواری

تو باغی و شهریار سروت
تو سروی و پادشاه تذروت

تو چرخی و قهر تو مجره
مبعوثانت چو ماه و زهره

تابان چو نجوم در بروجند
دائم بصعود و در عروجند

تو ثانی قبة الزمانی
ایوان سعادت و امانی

در بارگهت خدیو آفاق
با رأفت و داد بسته میثاق

سوگند بدین و داد خورده
وز حلف فصول یاد کرده

ای دار سلام و دین اسلام
ای قبله خاص و کعبه عام

قانون تو احسن الفواعد
اقبال بساعدت مساعد

شه در تو نهاده از وفا گام
خورشید بقصرت آمد از بام

ما مشرقیان ملک پرستیم
در دامن شه فکنده دستیم

خاک ره شاه دادخواهیم
فرمان برو حق گذار شاهیم

جمشید پرست و کی نوازیم
ضحاک کش و ستم گدازیم

این گفت ز اهل خاورستان
فاش است به مسجد و دبستان

زنبور عسل بشاه نازد
مور از شه خویش سرفرازد

تا راست شبی که مه ندارد
خوار است کسی که شه ندارد

صد شکر که ما بنیروی بخت
داریم شهی ستوده بر تخت

ای افسر داد پیشدادی
پیرایه فرق کیقبادی

امروز شدی بتارک ماه
یعنی به سر مبارک شاه

گشتند تو را درون مشکو
شاهان زمانه تهنیت گو

بنشانده ادیب اندرین جشن
در گلشن طبع گلبنی گشن

بسروده برای سال تاریخ
بیتی روشن چو ماه و مریخ

و آن بیت لطیف نغز این است
در پوست مبین که مغز این است

نازد بلوای مهر و کیوان
«تاج ملک الملوک ایران »
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.