۱۲۸ بار خوانده شده
آن لحظه که در میان خون خفت
آهسته بزیر لب همی گفت
ای از قدح غرور سرمست
آلوده به خون بیگنه دست
ما کشته حرص و آز خلقیم
پاره شکم و بریده حلقیم
محروم ز نعمت جهانیم
بسته لب و دوخته دهانیم
نه خورده گیاه باغ و بستان
نزمام مکیده شیر پستان
نشناخته پا ز سر دم از شاخ
افتاده بزیر تیغ سلاخ
مائیم که در مشیمه مام
هستیم شهید تیغ ایام
تا از دل مام گشته بیرون
غلطیده بخاک و خفته در خون
ما را شده آخرینه زندان
در معده می کشان و رندان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آهسته بزیر لب همی گفت
ای از قدح غرور سرمست
آلوده به خون بیگنه دست
ما کشته حرص و آز خلقیم
پاره شکم و بریده حلقیم
محروم ز نعمت جهانیم
بسته لب و دوخته دهانیم
نه خورده گیاه باغ و بستان
نزمام مکیده شیر پستان
نشناخته پا ز سر دم از شاخ
افتاده بزیر تیغ سلاخ
مائیم که در مشیمه مام
هستیم شهید تیغ ایام
تا از دل مام گشته بیرون
غلطیده بخاک و خفته در خون
ما را شده آخرینه زندان
در معده می کشان و رندان
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳ - شرایط قضاوت
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.