۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را
مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را

درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم بلبل
نه جغدم کو به هر ویرانه خوش کرد آشیانی را!

دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم
که با خود مهربان سازم دل نامهربانی را

بیابان محبت را، ندانم کیست خضر امشب
که ره گم کرده می بینم، ز هر سو کاروانی را

کنون راندی مرا از کوی خود ای گل، بدان ماند
که فصل گل کسی راند ز باغی باغبانی را!

توانایی بازوی تو را، ای صید کش دانم؛
که خواهد ورنه از تو خون صید ناتوانی را؟!

نخواهم رفت از کوی بتان آذر، مگر بینم
شبی روزی نباشد پاسبانی آستانی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.