هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از احساس ناتوانی، رنج و محرومیت از عشق و محبت میگوید. او خود را مانند بلبلی میداند که جایگاهش در گلشن است، نه مانند جغدی که در ویرانهها آشیان میسازد. شاعر از مهربانیهای بیثمر و دل نامهربان خود گلایه دارد و در بیابان محبت به دنبال راهنمایی مانند خضر میگردد. او همچنین از رانده شدن از کوی معشوق شکایت کرده و قدرت معشوق را در آزار او توصیف میکند. در نهایت، شاعر اعلام میکند که از کوی بتان نخواهد رفت مگر آنکه شبی بیپاسبان ببیند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مضامین عاشقانه و احساسی پیچیده است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات ادبی ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد.
شمارهٔ ۸
دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را
مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را
درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم بلبل
نه جغدم کو به هر ویرانه خوش کرد آشیانی را!
دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم
که با خود مهربان سازم دل نامهربانی را
بیابان محبت را، ندانم کیست خضر امشب
که ره گم کرده می بینم، ز هر سو کاروانی را
کنون راندی مرا از کوی خود ای گل، بدان ماند
که فصل گل کسی راند ز باغی باغبانی را!
توانایی بازوی تو را، ای صید کش دانم؛
که خواهد ورنه از تو خون صید ناتوانی را؟!
نخواهم رفت از کوی بتان آذر، مگر بینم
شبی روزی نباشد پاسبانی آستانی را
مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را
درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم بلبل
نه جغدم کو به هر ویرانه خوش کرد آشیانی را!
دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم
که با خود مهربان سازم دل نامهربانی را
بیابان محبت را، ندانم کیست خضر امشب
که ره گم کرده می بینم، ز هر سو کاروانی را
کنون راندی مرا از کوی خود ای گل، بدان ماند
که فصل گل کسی راند ز باغی باغبانی را!
توانایی بازوی تو را، ای صید کش دانم؛
که خواهد ورنه از تو خون صید ناتوانی را؟!
نخواهم رفت از کوی بتان آذر، مگر بینم
شبی روزی نباشد پاسبانی آستانی را
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.