۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶

از خنده چه آلوده شود لب به عتابت
زهر از شکرت میچکد و، آتش از آبت

از قتل من بیگنه، ای شوخ بپرهیز
کان نیست گناهی که نویسند ثوابت

حاجب ندهد راهم و خواهم که نهانی
گویم به تو حرفی و برآرم ز حجابت

آخر چه به ویرانی دل این همه کوشی؟!
جز دل نبود خانه ای، ای خانه خرابت!

از خون اسیران، چو کشی جام و شوی مست؛
جز مرغ دل سوختگان نیست کبابت

تا روز گذاریم به زانو سرو از غم
خوابی نه شب هجر، که بینیم به خوابت

آذر بحلت کرد، مگر چند توان گفت
در روز حساب از غم بیرون ز حسابت؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.