۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

مرا بکشتی و بازم دل از تو خرسند است
مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!

به روز مرگ شنیدم که پیر کنعان گفت
که دوست دشمن جان است اگر چه فرزند است

نیم ز لطف تو نومید، اگر خطایی رفت
گنه ز بنده و بخشایش از خداوند است!

ز آسمان نکنم شکوه، گر ز کین کشدم
چرا که دشمنی او به دوست مانند است!

گر از تو روز وفاتم نوید وصل نیافت
به مرگم این همه غیر از چه آرزومند است؟!

ز درد بلبلی افغان که آشیان دارد
به گلشنی که گلشن را به خار پیوند است!

اثر به ناله ی آذر به جز گرفتاری
مجو، که بلبل از آواز خویش در بند است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.