۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴

غمت، که غیر منش با کس آشنایی نیست
تو گر جدا شوی، او را زمن جدایی نیست

خوشم که غیر، تو را دوش مینمود بمن؛
گمانش اینکه تو را با من آشنایی نیست!

چو رفتی از سر بالین من، دگر ز توام
جز این امید که سوی مزارم آیی نیست

خوش آنکه غیر بمن رنجش تو چون بیند
ز ناز داند و گوید: ز بیوفائی نیست

بیا که بی مه رویت بکلبه ی آذر
اگر شب است، وگر روز روشنایی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.