۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶

زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت
نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!

بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!
بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!

علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت
ز گلبنی که بر او زاغی آشیان نگذاشت

در این بهار کشیدم بسوی گلشن رخت
بشوق آنکه گلی بو کنم، خزان نگذاشت

بود هوای تماشای باغی آذر را
که روزگار گلش را بباغبان نگذاشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.