۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷

دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود رفت
دردا که دیر آمد و، افغان که زود رفت

چون شاخ گل، بپهلوی من تا نشست، خاست؛
چون ماه نو، بدیده ی من تا نمود رفت!

بختم که سر ز خواب برآورده بود، خفت؛
سروی که سایه بر سرم افگنده بود رفت!

گفتم: کنم سجود بشکر قدوم او؛
دردا که بر نداشته سر از سجود رفت!

آمد زد آتشم بدل از آمدن، ولی
زآن پیشتر که خیزدم از سینه دود رفت

سودم جبین بخاک رهش، کآمد از کرم؛
ننشسته، از کنارم اما چه سود رفت!

نی نی نشسته بود و، حریفان بعرض حال
تا داستان شکوه ی آذر شنود، رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.