۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

چو بر مزار من آید بجلوه آن قد و قامت
قیامت است قیامت، قیامت است قیامت!

رهی که محمل او میرود ز گریه کنم گل
بود که عزم رحیلش بدل شود به اقامت

ز خون همچو منی در گذر، وگرنه بمحشر؛
مرا بصبر و تو ر ا بر جفا کنند ملامت

از اینکه شیشه ی دل را شکسته یی بتغافل
غمین مباش، که طفلی و نیست بر تو غرامت

کشیده تیغ جفا آمدی بکشتن آذر
مکن که حاصل این کار نیست غیر ندامت!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.