۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت
شاید که گامی از پی نعش خود آرمت

گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم
کز دل نیایدم برقیبان گذارمت

هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛
نامحرمی و، محرم خود میشمارمت!

تیغم زنی و، دم نزنم؛ آه چون کنم؟!
دانم که دشمن منی و دوست دارمت!

آذر ز حیله یار بدل بردن آمده است
امشب بپاسبانی دل می گمارمت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.