۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

من از غمت، زبانی، با خلق در شکایت
وز قصد من، نهانی، دل با تو در حکایت

از دست مانده فردی، گفتا ز عشق دردی
خوشتر نه کاش کردی از دل بدل سرایت

بر درد عشق جوییم درمان ز هم من و دل
چون گمرهان که جویند از یکدگر هدایت

غافل چنین نباید از بنده خواجه شاید
بر تو غرامت آید، گر من کنم جنایت

لطف تو را که عام است، آرام دل گواه است
آری ز عدل شاه است آبادی ولایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.