۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰

نهم بر خاک پهلو شب، باین امید در کویت
که ننشیند کسی از هم نشینان روز پهلویت

فغان، کامشب که دارم راه در بزم تو، از غیرت
بسوی غیر باید بنگرم، تا ننگرد سویت!

در این گلشن، که هر مرغی گلی جوید، من آن مرغم
که بینم روی هر گل، آیدم یاد از گل رویت

نیم آزرده از برگشتن کویت، اگر بینم
که جز من دیگری آزرده بر می گردد از کویت

به افسونت زبان بستم، ببزم غیر و میترسم؛
که باشد با کسی در گفتگو چشم سخن گویت

پس از رنجش، بسویت میکشد هر دم دلم، اما
بدامن میکشم پا، میکنم چون یاد از خویت!

کشی چون تیغ کین، از شوق جان دادن مرا خوشتر؛
که از قتلم خدا ناکرده گردد رنجه بازویت

در آن مجلس نداند تا کسی احوال من، باید
که بینم یک نظر سوی رقیبان، یک نظر سویت

ز لطفت تا شود قطع امید غیر یکباره
بکویت هر سحر شب نالد آذر چون سگ کویت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.