۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴

عاشقم و عشق من زوال ندارد
رفتنم از کویت احتمال ندارد

وای به حالم، ز بی کسی که به کویت
هیچ کسم آگهی ز حال ندارد

چون ندهم تن به دوری تو که از پی
روز فراقت، شب وصال ندارد

کام دل از نخل قامت تو چه جویم؟!
غیر بر حسرت، این نهال ندارد!

شکوه ی جورش کجا برم که شهیدم
کرده و از کرده انفعال ندارد؟!

خون اسیری کنون مریز که دانی
در صف محشر زبان لال ندارد

چون نکند ناله در شکنجه ی دامش
مرغ دل آذر فراغ بال ندارد؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.