۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵

پیش عذار تو، مه جمال ندارد
پیش قدت، سرو اعتدال ندارد

هست دو تابنده رخ، چو مهر و چو ماهت
مهر پی خط و مه جمال ندارد

شرم ز قتلم مکن، که کشتن عاشق
هست گناهی، که انفعال ندارد

در شکن دام او، ز بیم رهایی
رشک به مرغی برم، که بال ندارد

درد چه گویی، بآنکه درد ندارد؟!
حال چه جویی، از آنکه حال ندارد؟!

آه که تا تشنه ی کام عشق نمیرد
راه به سرچشمه ی وصال ندارد

غیر تو آذر که در خیال وصالی
هیچ کس اندیشه ی محال ندارد!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.