۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸

قاصد، از ننگ زمن نامه به جایی نبرد
ور برد، نام چو من بی سر و پایی نبرد!

حال آن بنده چه باشد، که چو آزاد شود
جز در خواجه ی خود، راه به جایی نبرد

غیر افتد به گمان، کز پی دلجویی اوست
چو به جورم کشد و نام خطایی نبرد

نام من برد، ندانم ز غضب یا کرم است؟!
ز آنکه شاهی به عبث نام گدایی نبرد!

می رود از همه کس قاصد و من می گویم
که پیامی ز منش غیر دعایی نبرد

نبرم از تو شکایت به کسی جز تو که دوست
گله ی دوست به جز دوست به جایی نبرد

غیر آذر، که ز غم مرد و ازو شکوه نکرد
دگر آن به که کسی نام وفایی نبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.