۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹

گفتم: ای مه بی سبب یاری ز یاری بگذرد؟!
زیر لب خندان گذشت و گفت: آری بگذرد!!

ریزدم خون، کاش چون رنجید از من خاطرش
ترسم از یادش رود، چون روزگاری بگذرد!

آه از آن ساعت، که بر سرکشته ی بیداد را
خلق گرد آیند و قاتل از کناری بگذرد

شادم از باد صبا، گر با سگان آستان
عرض حال من کند، چون از دیاری بگذرد

حلقه حلقه کرده ای مشکین کمند زلف را
تا کشی در دام خود هر سو شکاری بگذرد

دیدی آذر، عاقبت گلچین این گلشن نداد
آن قدر فرصت، که بر بلبل بهاری بگذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.