۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸

ستمکشان تو، از شکوه لب چنان بستند؛
که از شکایت اغیار هم زبان بستند

گمان بصبر رقیبان مبر، اگر بینی
زبان ز شکوه دو روزی به امتحان بستند

بترس ز آه شهیدان، نه ساکنان سپهر
گشاده دست تو درهای آسمان بستند

ز من مرنج، دو روزی بباغ اگر نایم
پرم بکنج قفس ای هم آشیان بستند

ز باغ عشق، نبردم بری ز پرورشت؛
نبسته دسته گلی، دست باغبان بستند

چه شکوه سرکنم از دلبران؟ همان گیرم
بوعده های دروغم دگر زبان بستند!

به مصر رفت ز کنعان هزار کس آذر
که گاه آمدنش، راه کاروان بستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.