۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

شب پره کو روز آفتاب نبیند
روشنی دیده جز بخواب نبیند

وادی عشق است، از فریب حذر کن؛
تشنه در این دشت جز سراب نبیند

ساکن بزم تو، قدر وصل نداند
گر چه در آب است ماهی، آب نبیند

محتشمان را، چه آگهی ز غم دل؟!
چشم هما گنج در خراب نبیند

آنکه بداغ فراق سوخته جانش
ز آتش دوزخ دگر عذاب نبیند

تا ز پی آهوی ختن نرود کس
جیب و بغل پر ز مشک ناب نبیند

من ز ادب ننگرم بروی وی آذر
یار بسوی من، از حجاب نبیند!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.