۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲

بمن باد صبا در پرده گوید کاش پیغامش
که از غیرت دهم جان بشنوم از غیر چون نامش

خدا را ای رقیب امشب ز افسونی که میدانی
بگو شاید بخوانم تا کنم باخویشتن رامش

من از شوق گرفتاری گشودم بال و پر همدم
تو پنداری که میخواهی رهایی یابم از دامش

ره عشقی که من در پیش دارم نیست پایانش
که گمگشته است در هر گام خضری در بیابانش

بگردن گیرم از وی روز محشر خون خلقی را
که ترسم دست غیری آشنا گردد بدامانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.