۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵

جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم
من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!

مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛
صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!

محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من
بر سر چو بازآید آن کاروان، فشانم!

برنایدم، گر از دست کاری؛ ولی توانم،
از آستین غباری زان آستان فشانم

آذر، گرت بسر زر افشاند تا نشاندت
برخیز تا بپایت، من نیز جان فشانم!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.