۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

گرش این جفاست امسال، همان بیار گویم
سخنی که پاس یاری نگذاشت پار گویم

نشود دریغ یک دم تهی از رقیب بزمت
که غم نهانی خود، بتو آشکار گویم

ننشست روز وعده نفسی و، رفت عمدا
نگذاشت سرگذشت شب انتظار گویم

بودم فزون ز عالم، غم روزگار؛ اما
غم یار کی گذارد؛ غم روزگار گویم؟!

گله ها که از تو دارم، مه من نگفتنم به
چو تو نشنوی چه حاصل که هزار بار گویم؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.