۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۶

دی، رشته ای به گردنم آن شاه مهوشان
افکند و برد چون سگم از پی کشان کشان

حسرت برد رقیب به وصلم، خدای را
یک جرعه زان میم که چشاندی به وی چشان

راهم به دیر و کعبه فتاد و نیافتم
جز دل، ز جای دیگر از آن بی نشان نشان

غلطان به خاک و خون من و آن سرو خوش خرام
رقصان میان لاله و گل است مست و سرخوشان

آذر در آستان وفا جان فشان و یار
از وی به ناز می گذرد، آستین فشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.