۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۴

چون در دل شیرین بود از رشک شکر خون
خسرو شودش از غم فرهاد جگر خون

خون شد جگرم از غم عشق تو و، امید
دارم که نگردد دلم از درد دگر خون

ناورده کبوتر ز تو گر نامه ی قتلم
میریزدش آیا ز چه هر لحظه ز پر خون؟!

آذر همه شب خیزد و ریزد ز فراقت
از سینه ی تنگ آتش و از دیده ی تر خون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.