۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

از غیر، ایمنم، که بود پاسبان تو
خون من اینکه ریخته بر آستان تو

صد رنگ میوه داده نهالت، ولی چه سود
زان میوه تر نکرد لبی باغبان تو؟!

این خط و خال، دشمن دین و دل من است؛
بر گوشه ی لب تو، و کنج دهان تو

خوش آنکه بشنوم سخنی راست یا دروغ
من از زبان آنکه شنید از زبان تو

کردی مرا بعشق هزار امتحان و، باز
دارم گمان بد، بدل بدگمان تو!

بیمهری تو نیست گر از مهربانیم
چون مهربان نشد دل نامهربان تو؟!

آذر ز شکوه ی دلم، آتش زدی بجان؛
من چون کنم؟ زده است دل آتش بجان تو!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.