۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

نمیکنم گله، اما ز بیوفائی تو
بآن رسیده که آسان شود جدایی تو

خدای داند و، آن کز تو شد چو من نومید؛
که اعتماد نشاید بر آشنایی تو

ز خلف وعده، برندی چو من برآری نام؛
اگر چه شهره ی شهر است پارسایی تو

غمم فزود ز عذر تغافل تو، دریغ
که شد شکسته ترم دل ز مومیایی تو

ره خرابه ام، از دیگران مپرس و بیا
که میکند دل گمگشته رهنمایی تو

صبا، بگو به صباحی، که از نوای هزار
هزار بار مرا به سخن سرایی تو

ولی ز زلف عروسان طبع آذر نیز
دمد عبیر چو بیند گرهگشایی تو!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.