۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹

فغان که عمر سرآمد در انتظار کسی
که همچو عمر، دمی بیش نیست یار کسی

وفا به وعده گر این است امید گاهان را
کسی مباد به عالم امیدوار کسی

در آن دیار شدم خاک ره، که ننشیند
به دامن کسی از رهروان، غبار کسی

بر آن شدم که کنم منع دل ز عشق بتان
ولی به دست کسی نیست اختیار کسی

مرا چه سود ازین زندگی، که تا بودم
نه کس به کار من آمد، نه من به کار کسی

نشست غیر به پهلوی او، مباد آن روز
که ناکسی بودش جای در کنار کسی

چه غم ز بی کسی آذر، جز این که می ترسم
کسی نیاوردم نامه از دیار کسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.