۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱

خوش آن که به سر رسیده باشی
من مرده، تو آرمیده باشی

دانی که چه دیده ام شب هجر
گر روز فراق دیده باشی!

از جام رقیب، می ننوشی
گر خون دلم چشیده باشی

قاصد! نرسیده بر لبم جان
ای کاش باو رسیده باشی!

با او دو به دو نشسته، گویی
یک یک زمن آنچه دیده باشی

باز آی که گوییم نهانی
هر حرف کزو شنیده باشی

ظلم است که، از قفس برانیش
مرغی که پرش بریده باشی

انگار آذر روی چون زان باغ
از شاخ گلی نچیده باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.