۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۷

بر آستان، مگرم پاسبان بگردانی
که راه غیر از آن آستان بگردانی

ز گلبنی، که گلش دیده باشی ای بلبل؛
خزان چو شد، ستم است آشیان بگردانی

سزای کشتنم، این بس بود که نعش مرا
پس از وفات، بر آن آستان بگردانی

ز من، به غیر مگر آن سخن که چون افتد
به من نگاه تو، باید زبان بگردانی

مکن ز بزم برونم، وگر کنی چه شود
مرا به گرد سر پاسبان بگردانی

بداغ عشق تو شادم، که کس نمیخردم
گرم به شهر پی امتحان بگردانی

روا مدار به آذر جفا چو نتوان ی
که راه ناله ی او ز آسمان بگردانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.