۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸ - و له قطعه

دوشم که نسود دیده بر هم
از فرقت جان گزای هاتف

تا روز ستاره میشمردم
در آرزوی لقای هاتف

غافل که ز روشنی گرو برد
از روی ستاره رای هاتف

وصل هاتف، که کام جان بود؛
میخواستم از خدای هاتف

ناگاه، خروس عرش برداشت؛
این زمزمه چون ندای هاتف

کان شب خیزان، تنفس الصبح؛
آمد وقت دعای هاتف

برخاستم و، بسجده ی شکر؛
جستم ز خدا، بقای هاتف

چون سر از سجده برگرفتم
افتاد بسر هوای هاتف

در زاویه ی هوا فگندم
دو چشم بره چو های هاتف

از طرف افق دمید ناگاه
صبح از دم جان فزای هاتف

صبح شب تار من صباحی
آمد بزبان ثنای هاتف

در جی بکفش، همه لآلیش
از گوهر بحر زای هاتف

چون نافه خجسته نامه یی داشت
از خامه ی مشکسای هاتف

مضمون، همه شکوه ی صباحی
کو ناشده غمزدای هاتف

بیگانگی اش، چنانکه گویا
هرگز نشد آشنای هاتف

او نیز نوشته نامه یی نغز
در عذر خود از برای هاتف

چون بلبل بوی گل شنیده
دیدم شده هم نوای هاتف

گفتم که: نه، حق بجانب اوست؛
ای بیخبر از وفای هاتف

هاتف، چو غریب این دیار است
باید جستن رضای هاتف

این نامه که او نوشته، چون نیست
جز وصل تو مدعای هاتف

هر عذر که در جواب گفتی
بالله نبود سزای هاتف

عذری ز تو نشنود صباحی؛
هر کس باشد بجای هاتف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷ - در مدح آقا محمد هاشم زرگر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹ - و له قطعه رحمه الله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.