هوش مصنوعی:
ایاز، محبوب سلطان محمود، از چشم بد بیمار میشود و سلطان از دوری او رنج میبرد. سلطان خادمی را نزد ایاز میفرستد تا پیام عشق و نگرانی خود را به او برساند. خادم با سرعت به سوی ایاز میرود، اما وقتی میرسد، میبیند که سلطان پیش از او به آنجا رسیده است. سلطان به خادم توضیح میدهد که راههای پنهانی برای رسیدن به ایاز دارد و رازهای زیادی بین آنها وجود دارد. در نهایت، همه از این رازها آگاه میشوند و به دنبال راهحل میگردند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
حکایت محمود و ایاز
چون ایاز از چشم بد رنجور شد
عافیت از چشم سلطان دور شد
ناتوان بر بستر زاری فتاد
در بلا و رنج و بیماری فتاد
چون خبر آمد به محمود از ایاس
خادمی را خواند شاه حق شنای
گفت میرو تا به نزدیک ایاز
پس بدو گوی ای ز شه افتاده باز
دور از روی تو زان دورم ز تو
کز غم رنج تو رنجورم ز تو
تا که رنجوری تو فکرت میکنم
تا تو رنجوری ندانم یا منم
گر تنم دور اوفتاد از هم نفس
جان مشتاقم بدو نزدیک و بس
ماندهام مشتاق جانی از تو من
نیستم غایب زمانی از تو من
چشم بد بدکاری بسیار کرد
نازنینی را چو تو بیمار کرد
این بگفت و گفت در ره زود رو
همچو آتش آی و همچون دود رو
پس مکن در ره توقف زینهار
همچو آب از برق میرو برقوار
گر کنی در راه یک ساعت درنگ
ما دو عالم بر تو گردانیم تنگ
خادم سرگشته در راه ایستاد
تا به نزدیک ایاز آمد چو باد
دید سلطان را نشسته پیش او
مضطرب شد عقل دوراندیش او
لرزه بر اندام خادم اوفتاد
گوییا در رنج دایم اوفتاد
گفت، با شه چون توان آویختن
این زمان خونم بخواهد ریختن
خورد سوگندان که در ره هیچ جای
نه باستادم نه بنشستم ز پای
من ندانم ذرهای تا پادشاه
پیش از من چون رسید این جایگاه
شه اگر دارد اگر نه باورم
گر درین تقصیر کردم کافرم
شاه گفتش نیستی محرم درین
کی بری تو راهای خادم درین
من رهی دزدیده دارم سوی او
زانک نشکیبم دمی بیروی او
هر زمان زان ره بدو آیم نهان
تا خبر نبود کسی را در جهان
راه دزدیده میان ما بسیست
رازها در ضمن جان مابسیست
از برون گرچه خبر خواهم ازو
در درون پرده آگاهم ازو
راز اگر میپوشم از بیرونیان
در درون با اوست جانم در میان
چون همه مرغان شنودند این سخن
نیک پی بردند اسرار کهن
جمله با سیمرغ نسبت یافتند
لاجرم در سیر رغبت یافتند
زین سخن یکسر به ره بازآمدند
جمله همدرد و هم آواز آمدند
زو بپرسیدند کای استاد کار
چون دهیم آخر درین ره داد کار
زانک نبود در چنین عالی مقام
از ضعیفان این روش هرگز تمام
عافیت از چشم سلطان دور شد
ناتوان بر بستر زاری فتاد
در بلا و رنج و بیماری فتاد
چون خبر آمد به محمود از ایاس
خادمی را خواند شاه حق شنای
گفت میرو تا به نزدیک ایاز
پس بدو گوی ای ز شه افتاده باز
دور از روی تو زان دورم ز تو
کز غم رنج تو رنجورم ز تو
تا که رنجوری تو فکرت میکنم
تا تو رنجوری ندانم یا منم
گر تنم دور اوفتاد از هم نفس
جان مشتاقم بدو نزدیک و بس
ماندهام مشتاق جانی از تو من
نیستم غایب زمانی از تو من
چشم بد بدکاری بسیار کرد
نازنینی را چو تو بیمار کرد
این بگفت و گفت در ره زود رو
همچو آتش آی و همچون دود رو
پس مکن در ره توقف زینهار
همچو آب از برق میرو برقوار
گر کنی در راه یک ساعت درنگ
ما دو عالم بر تو گردانیم تنگ
خادم سرگشته در راه ایستاد
تا به نزدیک ایاز آمد چو باد
دید سلطان را نشسته پیش او
مضطرب شد عقل دوراندیش او
لرزه بر اندام خادم اوفتاد
گوییا در رنج دایم اوفتاد
گفت، با شه چون توان آویختن
این زمان خونم بخواهد ریختن
خورد سوگندان که در ره هیچ جای
نه باستادم نه بنشستم ز پای
من ندانم ذرهای تا پادشاه
پیش از من چون رسید این جایگاه
شه اگر دارد اگر نه باورم
گر درین تقصیر کردم کافرم
شاه گفتش نیستی محرم درین
کی بری تو راهای خادم درین
من رهی دزدیده دارم سوی او
زانک نشکیبم دمی بیروی او
هر زمان زان ره بدو آیم نهان
تا خبر نبود کسی را در جهان
راه دزدیده میان ما بسیست
رازها در ضمن جان مابسیست
از برون گرچه خبر خواهم ازو
در درون پرده آگاهم ازو
راز اگر میپوشم از بیرونیان
در درون با اوست جانم در میان
چون همه مرغان شنودند این سخن
نیک پی بردند اسرار کهن
جمله با سیمرغ نسبت یافتند
لاجرم در سیر رغبت یافتند
زین سخن یکسر به ره بازآمدند
جمله همدرد و هم آواز آمدند
زو بپرسیدند کای استاد کار
چون دهیم آخر درین ره داد کار
زانک نبود در چنین عالی مقام
از ضعیفان این روش هرگز تمام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت اسکندر که خود به رسولی میرفت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.