۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷ - حکایت

چو بیدار شد زاهد از خواب شاد
همان بیت گویند بودش بیاد

همی خواند و خون ریخت از دیدگان
پسند این بود از پسندیدگان

همان نیمشب رفت بر خاک او
جبین سود بر تربت پاک او

ازو عذر گستاخی خویش خواست
مراد خود آن شه ز درویش خواست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶ - حکایت
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸ - حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.