۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

منع نظاره روا نیست تماشایی را
ورنه فرقی نبود زشتی و زیبایی را

یار ما شاهد هر جمع بود وین عجب است
که به خود ره ندهد عاشق هر جایی را

وقتم امشب همه در صحبت بیگانه برفت
تا چرا شکر نگفتم شب تنهایی را

ساقی امشب می از اندازه فزون می دهدم
تا بشویم به قدح دفتر دانایی را

نیکنامان در دوست پناهت ندهند
تا به خود ره ندهی شنعت رسوایی را

خواجه زین در به سلامت سر خود گیرد کاش
که ز سر می ننهد عادت خودرایی را

دل آسوده اگر می طلبی عشق طلب
عاقلان نیک شناسند تن آسایی را

بگذارید که تا سر نهم اندر ره دوست
تا بگیرید زمن این سر سودایی را

دلم از سینه به تنگ است که در خانه نشاط
نتوان داشت نگه مردم صحرایی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.