۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

صبح است و بهار است و گل و نقل و نبید است
ساقی قد و شاهد می و نی ناله کشیدست

صبح از طرف مشرق و سرو از کنف جوی
وان سبزه ی خط زان لب دلجوی دمیدست

زاغ از قبل شاخ خزیدست به کنجی
وان خال سیه نیز به رخ گوشه گزیدست

بر روی تو گل دیده و در کوی تو گلبن
کاین دست به سر بر زده آن جامه دریدست

ما را طمعی هست ولی زان لب شیرین
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست

گل بر سر آن زن که به گلزار محبت
خاریش به پا از غم یاری نخلیدست

تشریف سرم پای تو بس خلعت دیبا
زیبا بود آنرا که گریبان ندریدست

غافل گذرد عمر نشاط از تو و روزی
این رشته ببینی که به ناگاه بریدست

زنهار به غفلت مبر ایام که ناگاه
تا در نگری زین قفس این مرغ پریدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.