۲۵۲ بار خوانده شده

سوگواری مردی که بی‌قرار و پند بیدلی به او

از پس تابوت می‌شد سوگوار
بی‌قراری، وانگهی می‌گفت زار

کای جهان نادیدهٔ من چون شدی
هیچ نادیده جهان بیرون شدی

بی‌دلی چون آن شنید و کار دید
گفت صد باره جهان انگار دید

گر جهان با خویش خواهی برد تو
هم جهان نادیده خواهی مرد تو

تا که تو نظارهٔ عالم کنی
عمر شد کی درد را مرهم کنی

تا نپردازی تو از نفس خسیس
در نجاست گم شد این جان نفیس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت مردی گران جان که در بیابان به درویشی رسید
گوهر بعدی:حکایت غافلی که عود می‌سوخت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.