هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و تأثیرات آن بر روح و روان انسان سخن میگوید. شاعر عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند توصیف میکند که عقل و ایمان را تحت تأثیر قرار میدهد و انسان را به سمت وادیهای ناشناخته و پر از بلا میکشاند. او همچنین تفاوت بین عشق حقیقی (معرفت) و عشق ظاهری (شهوت) را بیان میکند و تأکید میکند که عشق حقیقی از غیب سرچشمه میگیرد و با عیبجویی از صورت ظاهری متفاوت است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تفاوت بین عشق حقیقی و شهوت ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
حکایت غافلی که عود میسوخت
عود میسوخت آن یکی غافل بسی
آخ میزد از خوشی آنجا کسی
مرد را گفت آن عزیز نامدار
تا تو آخ گویی بسوخت این عود زار
دیگری گفتش که ای مرغ بلند
عشق دلبندی مرا کردست بند
عشق او آمد مرا در پیش کرد
عقل من بر بود و کار خویش کرد
شد خیال روی او ره زن مرا
و آتشی زد در همه خرمن مرا
یک نفس بی او نمییابم قرار
کفرم آید صبر کردن زان نگار
چون دلم در پس بود در خون خویش
راه چون گیرم من سرگشته پیش
وادیی در پیش میباید گرفت
صد بلا در بیش میباید گرفت
من زمانی بیرخ آن ماه روی
چون توانم بود هرگز راه جوی
دردم از دارو و درمان درگذشت
کار من از کفر و ایمان درگذشت
کفر من و ایمان من از عشق اوست
آتشی در جان من از عشق اوست
گر ندارم من در این اندوه کس
هم دمم در عشق او اندوه بس
عشق او در خاک و در خونم فکند
زلف او از پرده بیرونم فکند
من چو بیطاقت شدم در کار او
یک نفس نشکیبم از دیدار او
خاک را هم غرقه در خون چون کنم
حال من اینست اکنون چون کنم
گفت ای دربند صورت ماندهای
پای تا سر در کدورت ماندهای
عشق صورت، نیست عشق معرفت
هست شهوت بازی ای حیوان صفت
هر جمالی را که نقصانی بود
مرد را از عشق تاوانی بود
هر جمالی را که خود نبود زوال
کفر باشد نیست گشتن زان جمال
صورتی از خلط و خون آراسته
کرده نام او مه ناکاسته
گر شود آن خلط و آن خون کم ازو
زشتتر نبود درین عالم ازو
آنک حسن او ز خلط و خون بود
دانی آخر کان نکویی چون بود
چند گردی گرد صورت عیب جوی
حسن در غیبست، حسن از غیب جوی
گر برافتد پرده از پیشان کار
نه همی دیار ماند نه دیار
محو گردد صورت آفاق کل
عزها کلی بدل گردد به ذل
دوستی صورتی مختصر
دشمنی گردد همه با یک دگر
وانک او را دوستی غیبیست
دوستی اینست کز بی عیبی است
هرچ نه این دوستی ره گیردت
بس پشیمانی که ناگه گیردت
آخ میزد از خوشی آنجا کسی
مرد را گفت آن عزیز نامدار
تا تو آخ گویی بسوخت این عود زار
دیگری گفتش که ای مرغ بلند
عشق دلبندی مرا کردست بند
عشق او آمد مرا در پیش کرد
عقل من بر بود و کار خویش کرد
شد خیال روی او ره زن مرا
و آتشی زد در همه خرمن مرا
یک نفس بی او نمییابم قرار
کفرم آید صبر کردن زان نگار
چون دلم در پس بود در خون خویش
راه چون گیرم من سرگشته پیش
وادیی در پیش میباید گرفت
صد بلا در بیش میباید گرفت
من زمانی بیرخ آن ماه روی
چون توانم بود هرگز راه جوی
دردم از دارو و درمان درگذشت
کار من از کفر و ایمان درگذشت
کفر من و ایمان من از عشق اوست
آتشی در جان من از عشق اوست
گر ندارم من در این اندوه کس
هم دمم در عشق او اندوه بس
عشق او در خاک و در خونم فکند
زلف او از پرده بیرونم فکند
من چو بیطاقت شدم در کار او
یک نفس نشکیبم از دیدار او
خاک را هم غرقه در خون چون کنم
حال من اینست اکنون چون کنم
گفت ای دربند صورت ماندهای
پای تا سر در کدورت ماندهای
عشق صورت، نیست عشق معرفت
هست شهوت بازی ای حیوان صفت
هر جمالی را که نقصانی بود
مرد را از عشق تاوانی بود
هر جمالی را که خود نبود زوال
کفر باشد نیست گشتن زان جمال
صورتی از خلط و خون آراسته
کرده نام او مه ناکاسته
گر شود آن خلط و آن خون کم ازو
زشتتر نبود درین عالم ازو
آنک حسن او ز خلط و خون بود
دانی آخر کان نکویی چون بود
چند گردی گرد صورت عیب جوی
حسن در غیبست، حسن از غیب جوی
گر برافتد پرده از پیشان کار
نه همی دیار ماند نه دیار
محو گردد صورت آفاق کل
عزها کلی بدل گردد به ذل
دوستی صورتی مختصر
دشمنی گردد همه با یک دگر
وانک او را دوستی غیبیست
دوستی اینست کز بی عیبی است
هرچ نه این دوستی ره گیردت
بس پشیمانی که ناگه گیردت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:سوگواری مردی که بیقرار و پند بیدلی به او
گوهر بعدی:حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه میکرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.