۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۷

جان چو میرفت چرا زیست تنم
بی تو دارم عجب از زیستنم

تا درین شهر چسان افتادم
که رهی نیست بوی وطنم

هرگزم رخصت پرواز نبود
دل باین شاد که مرغ چمنم

بیکی جام میم کس ننواخت
من باین خوش که درین انجمنم

آتشی بایدم افروخت بخویش
که دربن خانه حجابست تنم

بلبل است و گل و پروانه و شمع
آنکه دور از تو بماندست منم

هر کسی با هوسی زیست نشاط
من ندارم هوس زیستنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.