۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

آن امام و پیشوای متقین
سید السجاد زین العابدین

در مدینه بر در کاخی رسید
بانگ های و هوی میخواران شنید

بانک چنگ و بانک عود و بانک نی
بانک ساقی بانک نوشا نوش می

بانک مینا بلبله در بلبله
جوش صهبا غلغله در غلغله

حلقه بر در زد که در این حلقه کیست
خادمی زان حلقه بر در شد که چیست

گفت زان کیست این غفلت فزا
گفت خادم زان بشر است این سرا

گفت آزاد است او یابنده است
فانی است او یا که خود پاینده است

گفت آزاد است و خواجه محتشم
صاحب خیل و خداوند حشم

گفت آری بشر جانی بنده نیست
کز چنین کردار خود شرمنده نیست

این بگفت و زود از آنجا در گذشت
بشر آگه شد چو از آن سر گذشت

ناله از نی گریه از مینا گرفت
خون دل از ساغر صهبا گرفت

آتشی از شمع افتادش بجان
وز میان جمع بیرون شد دوان

تشنه کامان تشنه ی آبند و آب
تشنه ی این تشنگان مستطاب

تشنگی مبدأ از آب است و بس
تشنگان را آب جذابست و بس

جذب مغناطیس آهن را کشان
تو در آهن میل بینی نی در آن

جنبش آهن اگر از خویش بود
کم نمیگشتی چو آهن بیش بود

جذب مغناطیس افزون چون شود
جنبش آهن همی افزون شود

چیست عاشق تا که خیزد میل از آن
جذب معشوق است میل عاشقان

میل در تو عین جذب وی بود
ور نباشد جذب جنبش کی بود

عاشقان را جنبشی از خویش نیست
از دو سو یک میل باشد بیش نیست

گاه جذب و گاه عشقش نام شد
گاه آغاز و گهی انجام شد

بشر پویان تا که هم جوید نشان
زان بشیر وزان نذیر مهربان

تیره روزی هر طرف پویان گذشت
تا بخورشید سپهر جان گذشت

تشنه کامی غوطه در عمان گرفت
پاک گشت و جا بر پاکان گرفت

تا بکی ای خواجه غافل زیستن
با چنین کردار باطل زیستن

پاک کن آیینه ی دل از هوس
تا تو در وی عکس حق بینی و بس

ورنه جز باطل نبینی با ضمیر
نه بشیرت سود بخشد نه نذیر

بشر جافی را دل ارصافی نبود
کی یکی گفتارش از خود میربود

تو مگو کان گفت گفت دیگریست
از امامی یا که از پیغمبریست

در دل و جان ابوجهل عنود
هیچ بود از گفته ی احمد نبود

پاک باید کرد دل را از لجاج
تا نیفتد حاجتی با احتیاج

عارفان و عالمان رهنما
واقف شرعند و آیین خدا

خلق را در هر زمانی رهبرند
حجت حق نایب پیغمبرند

گفتت ایشان گفته ی پیغمبر است
گر پذیری جانب حق رهبر است

در دلی کو طالب نور هداست
گرچه ما گفتیم جنبش از خداست

لیک هر دو قابل این جذب نیست
کار مغناطیس جذب آهنیست

کاه را در جذب از آهن فرقهاست
این ز مغناطیس آن از کهرباست

این یکی جذبی که شیطانی بود
وان دگر جذبی که رحمانی بود

تو مجو از جنس شیطان طبع و خو
ور بجستی طبع رحمانی مجو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.