۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

شب نگردد روشن از نام چراغ
نام فروردین نیارد گل بباغ

عشق را رسمی بباید اسم سوز
چشمی آب آور، دلی آتش فروز

من ز عشق اسمی همی بشنیده ام
از طلب رسمی کجا کی دیده ام

فاش میگویم که من عاشق نیم
گر بگویم عاشقم صادق نیم

عاشق عشقم طلبکار طلب
ای غریبا ای شگفتا ای عجب

عشق را پیدا نباشد منزلی
تا بسویش راه جوید مقبلی

ای دریغا می ندانم کی او
تا توانم ره سپارم سوی او

خانه پنهان کرد و منزل ناپدید
زان سوی ظلمات مأوایی گزید

گر ز ظلمات تنت آرم گذر
سوی عشق آنگاه کردم راهبر

کاروان در ظلمت شب شد روان
محمل او در میان کاروان

گاه محمل پیش راند گه ز پس
ساربان بی شمع واشتر بی جرس

عشق میگوید که ای آکنده گوش
از سرود من جهان اندر خروش

از فروغم هر دو عالم روشن است
برقم اندر خرمن مرد و زن است

عالم و آدم ز سوزم در گرفت
آتشم در جمله خشک و تر گرفت

خامه ی من رنگ آمیز گل است
زخمه ی من نغمه ساز بلبل است

از خم من صبغة الله رنگ یافت
ما رمیت از دامن من سنک یافت

جیب شب هر صبح از من چاک شد
جسم خاک از من بعرش پاک شد

سر بنه تا پا نهی در کوی من
چشم بربند و ببین در روی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.