۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

عرض حاجت می کند دل خسرو ناز تو را،
نیست قانون محبت پرده ساز تو را!

چون کبوتر بسمل شوق تپیدن می شود
از قضا هر کس که بیند چشم شهباز تو را

رمز چشمت این بود نبود نمودن بعد ازین
محرم اسرار خود آن چشم غماز تو را!

در فن احیا ز شرم عجز ننشیند دگر
گر مسیحا بشنود آئین اعجاز تو را!

افکند قمری به گردن طوق داغ بندگی
در چمن بیند اگر آن سرو ممتاز تو را

بی ادب ترسم که بیند بگذرد از چابکی
توسن عمرم اگر خنگ سبکتاز تو را!

در معنی کرده ای طغرل نهان همچون صدف
فاش سازد موج این دریا مگر راز تو را؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.