۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

سنبل از آشفتگی زلف کژت یک پیچ و تاب
مصحف روی توام تفسیر دارد صد کتاب

یوسف از شرم جمالت محو زندان گشته است
ای جمال عالم آرای تو روشن ز آفتاب!

در تمنای وصالت دین و دل بر باد شد
عاقبت دستم به دامان تو در یوم الحساب!

جام می با غیر می نوشی تو ای رعنا چرا؟!
ز آتش حسرت دل و جان مرا سازی کباب!

آب و تاب عارض و زلفت ندارد بوستان
سنبل و گل هر دو از زلف و رخت بی آب و تاب

نیست از عشقت نصیب من به جز داغ فراق
از می وصل تو در گیتی نگشتم کامیاب!

طغرل از عکس جمالش محو حیرت گشته ام
تا فکند از عارض ماه خود آن دلبر نقاب!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.