۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

ای ز رخسار تو گل شرمنده در گلزارها
و از خرامت آب را زنجیر حیرانی به پا!

دم به دم سوی تو قلاب محبت می کشد
جز دلیل عشق نبود کس به سویت رهنما

نیست غیر از مد آه خود عصای دگرم
قامتم شد زیر بار محنت عشقت دو تا

من شهید تیغ هجرم سوی من گامی بزن
کاش از خونم بود اندر کف پایت حنا!

در طریق عشوه رفتار تو دستورالعمل
در سلوک فتنه آئین تو سرمشق جفا

گر نشینیی پیش رویت فتنه ها پیدا شود
و ار خرامی، هر طرف آشوب خیزد از قفا

هر نفس از شوق بی تقیید آئین ادب
طائر نظاره سازد جانب کویت هوا

کور به چشمی ندارد سرمه از گرد رهت!
کیست در عالم نسازد خاک پایت توتیا؟!

کی بود امروز در عالم کسی از عاشقان
زیر بار عشق تو مانند من صبر آزما؟!

پرده زیر و بم قانون مضراب جنون
کرده ز آهنگ فراقت ساز «عشاق » از «نوا»

می توان دریافت ساز راحت آزادگان
از طراز آستین شاه و نقش بوریا

بارگاه فقر کم از مسند فغفور نیست
از شکست چینی می آید به گوشم این صدا

ای خوشا، طغرل که بیدل می سراید مصرعی
خفته در خون شهیدت جوش گلزار بقا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.