۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

بیا ای دل که نیرنگ و فسونت پر به کار آید
ز چشمش ساغر اندیشه را رنگ خمار آید

ز دور پیچ و تاب آتش دل اشک گلگونم
به یاد پای بوسش همچو طفل نیسوار آید

نمی بخشم به غم های فراقش روز شادی را
که ناگه یک شبی یاد وصالش در کنار آید

ز جوش سبزه لعلت شد آه بیدلان افزون
که بلبل در چمن هنگام فصل نوبهار آید

دهانش را که اصلا نیست امکان وجود او
اگر وهمت چو عنقا بر سر شاخ چنار آید

صفای عارض و گلگونی رخسار او با هم
چو رنگ سرخی برفی که از آب انار آید

برات سرنوشت ماست از اعجاز یاقوتی
که همچون جامه خونین شهیدت را به کار آید

شب یلدای هجرت را اگر چه نیست پایانی
بدان امید خرسندم که در روز شمار آید

رسد بوی وصالت در دماغم ز اضطراب دل
کجا امشب مرا خوابی به چشم انتظار آید؟!

چه خوش گفتست طغرل حضرت بحر سخن بیدل
تو گر آئی طرب آید بهشت آید بهار آید!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.