۲۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵

پرده صبح نگه را بر رخ دلدار در
توتیا با چشم خود از خاک این دربار بر

رنگ زردم از طلا گشتن به وصلش راه برد
نقد سودای محبت شد درین بازار زر

بس که از سر تا به پای او لطافت می چکد
وصف او سازی دهانت گردد از گفتار تر

از غبار خاک پایش کرده ام کحل بصر
سرمه کی باشد به چشم انتظارم کارگر؟!

ساقیا در بزم ما پیمانه را لبریز کن
مجلس طغرل بود بی ساغر سرشار شر!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.