۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۸

در غمت جان دادم و اما تو در نازی هنوز
در بساط عشق رخماتم تو شهبازی هنوز

تیغ ابرو بی گنه عریان به قتلم کرده ای
چون عروج نشئه می بر سرم تازی هنوز

گشتم از داغ غمت سرگرم انجام فراق
دولت وصلت ندیده فرقت آغازی هنوز

نآیدت شرم از مشبک های سوراخ دلم
بر سرم همچون هدف تیر غم اندازی هنوز

چند گفتم در مقام وصل خودداری نما
از هجوم اضطراب ای اشک غمازی هنوز!

جان دهد لعلش به هنگام سخن اموات را
شرم دار ای مدعی طالب به اعجازی هنوز!

داشتی طغرل شکایت ها شب از دست فراق
از جدائی همچو نی با ناله دمسازی هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.