۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۲

سواد سرمه شام است در چشم نگار من
به جز ظلمت دگر چیزی نبیند روزگار من

ازان سرگشته ام در وادی عشق پری روئی
که باشد مرکز پرگار حسرت اختیار من

نباشد حاصل عمرم به جز داغ جدائی ها
کجا سر بر زند جز لاله از خاک مزار من؟!

چرا مهر بتان با عاشقان بوالهوس باشد؟
ازین سواد و غم یارب تبه شد حال زار من!

اگر چه دورم از دیدار وصل او ولی باشد
کتاب لوح دیوان خیالش در کنار من

هزار افتاده دارد بر سر کویش چو من لیکن
به جز صوت فراق او نیابی از هزار من!

ز بیم آنکه ننشیند به چین دامنش گردی
به راهش آب می پاشید چشم انتظار من

ز بس کردم تحمل در غم هجران او طغرل
میان عاشقان بسیار باشد اعتبار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.