۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

تا به باغ حسن نخل قامتت شد جلوه گر
شاخ طوبی گشت از بار خجالت پر ثمر

ز آتش غم سوخت قمری را سراپا بال و پر
سرو و شمشاد و صنوبر پیش پات انداخت سر
چشم نرگس شد به سوی باده حیرت اثر

سنبل از زلف چلیپایت پریشان حال شد
سوسن از طرز ادایت محو گشت و لال شد

غنچه از خندیدن لعل لبت بی حال شد
از تکلم کردنت تنگ شکر پامال شد
در چمن ای شوخ افکندی تو آشوب دگر!

کافر آن نرگس افسونگر بیمارتم
زائر بتخانه و هم طالب زنارتم

دل مکن از من که ای بدمهر من در کارتم
کشته مژگان ناز و مردم خون خوارتم
از ره شفقت خدا را بر سر خاکم گذر!

غیر را با رغم من سرمست جامت می کنی
بر سرم هر لحظه تیغ بی نیامت می کنی

شور و غوغای قیامت از قیامت می کنی
صلصل و دراج را اکنون غلامت می کنی
بس که نبود هیچ نخلی چون قدت با زیب و فر!

لیموی صفرای من باشد ترنج غبغبت
قوت جان و قوت دل شوق یاقوت لبت

روز هجرانم سیه از دوری زلف شبت
فن ظلم آموخت استاد تو اندر مکتبت
حال بدآموز تو بادا ز حال من بتر!

گل قبای خویش را صد چاک زد از روی تو
خون شد اندر ناف آهو مشک از گیسوی تو

شعله جواله خاکستر شود از خوی تو
رشک آید باغ جنت را ز خاک کوی تو
محرم خاک درت دارد ز صد جنت گذر!

درس احیا از مسیحا لعل جان بخشت برد
پرده خورشید را انوار رخسارت درد

گر زلیخا حسن تو بیند ز یوسف بگذرد
کوهکن با یاد لعلت جان شیرین بسپرد
زانکه باشد لعل شیرین تو شیرین از شکر!

من ازان روزی که با قید جنون پا بستتم
از می جام محبت تا قیامت مستتم

همچو ماهی در محیط غم به قید شستتم
هر چه می خواهی همان کن بنده ام در دستتم
خویش را تسلیم کردم با تو از پا تا به سر!

ارغوان زار جمالت گر دمی شوخی کند
شاهد گل از خجالت جامه را بر تن درد

مردم چشمت به تیر غمزه آهو می زند
نظم طغرل بس بود با دعوی حسنت سند
بس که خوبان را همی آرد به خوبی در نظر

تا سیه شد لاله از دود چراغ غم دلش
از ستم های تو آخر شد به صحرا منزلش

کردی با تیغ جفا ای بی مروت بسملش
هر که دل را در هوایت داد این شد حاصلش
کرد از دست تو اندر گوشه عزلت مقر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.